هرنوع بازنشر از ریزنوشت هاے زیــــــر بدون ذکر نام وبلاگ و منبع، با ذکر سه صلوات مجاز مے باشد.
******
{مادر}
مادر، مادر است دیگر ... خودش مقابل علی زمین می خورد ما قیامت مقابل امام زمین نخوریم.
{تفسیر}
می گفت ما نیاز به کسی نداریم. قرآن برایمان کافی است. خودمان تفسیرش می کنیم! ... قرآن را باز کردند، اولین آیه خطاب به پیامبر بود "وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ " ... با چند مرد جنگی رفتند، که حق فاطمه را بپردازند.
{تشیع}
وصیتش را که شنید، اشک در چشمهایش حلقه زد با خودش فکر کرد امشب چطور به تنهایی دو نفر را باید تا بقیع تشیع کند ... خودش و فاطمه اش را!
{خجالت}
با خودش گفت : " احتمالا مرا پشت در ندیده اند"... دست به دیوار گرفت و با کمک فضه ایستاد، فکر کرد : "الان که ببینند دختر پیامبر پشت در بوده، حتما خجالت می کشند! حیا می کنند و می روند" رفت مقابل در ... یک نفر آمد جلو، همه را از خجالت در آورد.
{فاطمه ی دل}
"تَجَرَّاتُ بجَهلی" پیدا کرده بودم ... رفته بودم کنار خانه ی دلم و می گفتم: " یا تسلیم نفسم شوید یا این خانه را با هر که در آن است به آتش می کشم!" ... -گفتند:"در این خانه فاطمه هست!" ... -گفتم: "ولو اینکه فاطمه باشد!" ... امروز، "مُنکَسِرا مُستَقیلا" شده ام. خدا کند فاطمه ی دلم زنده بماند.
{ریحانه}
فقط علی فهمید "المرآة الریحانه لیست بقهرمانة" یعنی چه ... وقتی دستش به بازوها رسید.
{9 دی}
خواب باطل دیده بودند ... با خودشان فکر کردند کار را همین جا تمام می کنیم، بعد علی را به اکراه برای بیعت می بریم! ... آمدند که علی را برای بیعت ببرند، همه ی کشور سر بند یا فاطمه بستند، گفتند: "اول ما را بزنید بعد علی امان را ببرید".
{گریه ی مرد}
مردها که گریه نمی کنند ... مردها وقتی بغضی تمام گلویشان را می فشارد، در چاه فریاد می زنند: "فاطمهههههه..."
{خنده ی مادر}
امشب فاطمه خندید ... علی خوشحال شد، حسن دل در دلش نماند، حسین اشک شوق ریخت ... زینب اما، اشک هایش را فورا پاک کرد و با صداقت کودکانه اش گفت : "نگفتم مادرمان زنده می ماند"
{این الفاطمیون }
علامه امینی در الغدیر نقل می کند که صدیقه الطاهره پشت دیوار و در فقط یک نام را صدا زد ... شاید فقط فریاد زد: آه! مهـــــــــــــــدے
***********
نوشته شده به سنهے 1390 الی 1391 پیام رسان پارسے بلاگ به قلم کوچهے بنے هاشم
اولین جرعه آن را که نوشیدم مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعه ای دیگر کردم، اما این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سر می گرداندی. پیاله ام را به طرفت دراز کردم و تقاضای جرعه ای دیگر کردم اما پیاله ام را شکستی. هر چه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی . اکنون من خمارم و پیاله به دست هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم .
آخرین دست نوشته ی دانشجوی شهید ناصر باغانی
تفحص:
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 23
کل بازدید: 204483
رتبه سوم در پنجمین طرح ملی وبلاگ نویسی بوی سیب، رادیو معارف
ح) کلیه حقوق مطالب نزد خدا محفوظ است. بازنشر به هر نحو آزاد
کیف اشتیاقی بهم
شوقا الی رویتک
فاصله تا کربلا
داستان کربلا را بخوان
و ما ادرائک ما لیلة القدر
استقبال
مَن مِثلُک ...؟
کاش شیعه نباشی رمیله
طا را میم الف ح، فقط زود برگرد!
ریز یادواره ها
ما عند الله
ریزواره های کوچه
از دست برفت
فکر کن چه نتهاست